تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید
گه باشی یا نباشی،برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
ای که بی تو خودم تک و تنها می بینم هرجا که پا میذارم تو رو اونجا می بینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود قصه غربت تو قد صد تا قصه بود
یاد تو هر جا که هستم با منه داره عمر منو آتیش میزنه
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد گونه های خیس مو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاست اون دوتا دستای خوب چرا بیصدا شده لبه قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده یاد تو هر جا که هستم با منه داره عمر منو آتیش میزنه
داریــــــــــــــوش کبیــــــــــــــــــــر
سخته چقدر تنها بشــــی کسی به دادت نرســــــه
عکسشو اغوش بگیــــــــری
اشک چشمات حلقه بشــــــــته
کاشکی میشد ی بار دیگــــــه
تو بغلت گریه کنـــــــتم
پاتو بلند کن نفســـــــــم
چشمامو فرش پات کنــــم
ازم بریدی مگه ازم چی دیــــدی
بغض صدامو تو هرگز نشنیــــــدی
دارم میخونم با ی دل شکستــــــــه
ببین دل من هنوز به پات نشستـــــــــــه