کودکی
کودکی ام را بیشتر از همـــه چیز تــرجیــح مـی دهـم شیـریــنـــی هـای بـازی هایـم. خـــنده هـــای بـــی دغــــدغــه ام. قهــــر های بـــی بهـــــانه ام. آشتـــــی های کودکـــــانه ام. همــــه را بــه بزرگ شـــدنم فروخــتم! امـــا بــــه چه قــیــمت؟
حالم را پرسیدند ، گفتم رو به راهم ! تاشقایق هست باید زندگی کرد
نمی دانند رو به راهی هستم که تو رفته ای...!!
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!
نظرات شما عزیزان: